شعری مکانیکی
در سیال زمان در گذرم،در پیچ پیچ پیچها میپیچم،در محبت جوش میخورم،در غلتش زمان میلغزم و در روح بینهایت وتا ابد اشباع نشده دنبال چیزی میگردم...
در برابر غمهایم چون بتن میمانم و چرخدنده ی ذهنم ،شفت قدمهایم را با گشتاور عشق میراند...
در دایره ی گام چرخدنده ی زندگیم، چون یک پیستون تا نقطه ی مرگ پیش میروم؛تسمه و زنجیری از جنس دلبستگی مرا دلبسته ی این روزها میکند.دنیا مرا آزرده،اما...
ضریب ایمنی در برابر خستگی هایم به بینهایت میرسد.
در چرخش ثانیه های غم،روحم ترک میخورد؛اما تمرکز هیچ تنشی نمیتواند مرا بشکند
جوی مارگو