مهندسی برق در قران2
قسمت اول متن مقاله جناب آقای دکتر جعفر حیرانی نوبری، استادیار دانشکدة مهندسی برق-کنترل دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی:
چکیده
کار اصلیِ این نوشته زدنِ پلی است بین مفاهیمِ مهندسی کنترلِ متداول و قرآن. ابتدا توجه داده میشود که آنچه در قرآن با کلمة هُدیً(هدایت شدن) آمده، به نظر معنایِ کاملتری است برای آنچه به عنوانِ هدفِ این مهندسی مطرح است. سپس با توجه به همین مهم، مبانیِ هدایت شدن از قرآن استخراج میگردد. معلوم میگردد که تقوی، اکسیرِ هدایت شدن است. تقواکاری تشریح میگردد و فوراً بدست میآید که از دیدگاه قرآن، تقوایِ خداوند و فقط خداوند، تنها و تنها راهِ پیشرفت است و در واقع هر پیشرفتی در طول تارخ بشر مرهون همین تقوای خداوندی است. البته از دیدگاه قرآن، این تقوا در دو مقام بصورت همزمان و غیر قابل غفلت، لازم است. نهایتاً نشان میدهیم که از دیدگاه قرآن، هدایتِ بهینه زیر سایة تقوایِ هر چه بیشتر است و این موضوع به شکل ریاضی نیز نشان داده میشود. در پایان با توجه به توکل، تعریفی روشن و جامع برای پایداری ارائه میگردد.
واژههای کلیدی: هدایت، تقوا، عالَم، نفس، شناخت، بیان
مقدمه
مطالعة ویژة نویسنده دربارة هدایت در قرآن، موجباتِ طرح و فهمِ بسیاری از مباحثِ آورده شده در این نوشته را فراهم کرده است. نویسنده اعتراف دارد که پیش از این، با اینکه همة کلاسهای مرسوم در این رشته و برخی رشتههای حاشیهای را به دقت گذرانده و حتی تدریس کرده و کتب مشهور و غیر مشهور بسیاری در این زمینه خوانده بودم، به هیچوجه انسجامی واحد در ذهن ام از موضوعات، شکل نگرفته و حتی بسیاری از موضوعات را درک نمیکردم.
البته لازم به یادآوریِ اکید است که آنچه برای نویسنده از این تمسکِ اندک رخ داده، به هیچوجه به همین نتایجی که در کارهای فنی قابل استفاده هستند، منحصر نمیشود. در واقع در اینجا، تنها قصد دارم توجه همة علاقمندان و صاحب نظران این رشتة علمی را به کاربردهای وسیعی که مفاهیم این رشته در بسیاری از سیستمها یافته است، جلب کنم. به نظر نگارنده این نوشته هر چند به لحاظ حقیقی کاری بسیار بسیار ناچیز و کاملاً ابتدایی است ولی میتواند بابی را برای کلیة محققین این رشته، از کاربردهایِ فنی تا همة علوم انسانی و اجتماعی، باز نماید. تا همگی به دریاهای بیکرانِ قرآن راه یافته و تا قیامت از آن سیراب گردند. و به این ترتیب قرآن این ثقل اکبر، از طاقچههای خانههای ذهنشان به متن زندگیِ علمیشان بازگشته و به تعبیر معصومین علیه السلام، اصلالاصولِ کلیة اظهاراتشان گردد.
در اینجا فقط به یک پرسشِ مهم و کلیدی که بسیاری از دانشجویان نیز، آن را در حین تدریس از اینجانب داشتهاند توجه داده و پاسخ میدهم:
پرسش:آیا شما به آنچه در مطالعات قبلیتان یافته بودید، در قرآن نیز دست یافته و این نکته برایتان جالب آمده و حال میگویید که در قرآن نیز چنین است که دیگران و خودم هم پیشتر دست یافته بودیم؟
پاسخ:پر واضح است که متاسفانه به دلیل عقبافتادگیهای گوناگونی که در نظام آموزشی و پرورشی ما رخ داده است من نیز مانند بسیاری، با موضوعِ کنترل در کتب دیگری جز قرآن برخورد کردم و برای حل مسائلِ فنیِ خاص به آنها میپرداختم. این درحالی بود که در هر شبانهروز به عادت، حداقل ده بار از خداوند درخواستِ هدایت میکردم و توجه نداشتم که اساساً چقدر این موضوع از اهمیت فوقالعاده در قرآن برخوردار است و چقدر به آن پرداخته شده است که با هیچ کتاب دیگری قابل مقایسه نیست!
یا تقوی که در واقع اساسِ هدایت و کنترل است، نیز همواره با آن برخورد داشتم ولی توجه نداشتم و با غفلت میگذشتم. اینها همه به این برمیگشت که من توجه نداشتم که اینها منبع اصلی حکمت و علم هستند و لذا برخوردم با اینها یک برخورد نادرست بود و در واقع قرآن میخواندم که گفتهاند ثواب دارد و نه اینکه از آن مطالبِ مورد نیازم را بیاموزم. در واقع مراجعة به قرآن در کارم نبود، قرآن حتی به عنوان یک منبع هم نبود درحالیکه بعداً خداوند متوجهام کرد که قرآن، تنها منبعِ قابل اعتماد و دقیق است!
پس پاسخ به پرسشتان، آرام و آرام روشن میشود. بله در ابتدای آشنایی با قرآن یک نزدیکیها و شباهتهایی میدیدم ولی در ادامه برخی مطالب را قرآن به زیبایی برایام جا میانداخت و سپس وقتی هوشیار و هوشیارتر شدم، تصمیم گرفتم بدون توجه به این تقارنها بلکه مستقل از آنچه تاکنون برایم گذشته، تا جاییکه ممکن است، خالص به سراغ قرآن بروم و مطلب را از ابتدا فقط از قرآن بشنوم و سعی کنم آموزههای دیگر را موقتاً هم که شده در گوشهای قرار دهم تا پاک و منزه بتوانم از او بشنوم.
از اینجا بود که داستان یک فرق اساسی کرد. از اینجا بود که نگاهام یک نگاه جامع و فراگیر گردید و همه چیز سر جای خود مینشست. اینها همه مرهون تصمیمِ آخرم بود هر چند برخوردهای اولیه و آن تقارنهایِ اولیه نیز مانند سوسویِ نوری از دور بود که مرا به منبع نور دعوت مینموند. اما آنچه میبینید مرهونِ تصمیمِ آخر است و نه آنچه در برخوردهای اول حاصلام شده است. یعنی مرهون این است که به آن دعوتِ نهایی "نه" نگفتم.
به عنوان نمونه، هدایت، یک موضوعِ بسیار بسیار اصلی در همة شئونِ زندگیِ ماست، از طرف دیگر بسیاری از نوشتههایی که به موضوعِ کنترل پرداختهاند، از مباحثِ ریشهای و بنیادین، آغاز نکردهاند. نگارنده این غفلت را یک ضعفِ اساسی در نگارشِ ایشان میداند. غفلت از سرچشمة سخن، کمِ کم، دو نتیجة تباه کنندة اجتنابناپذیر دارد. یکی اینکه بدلیلِ ناآشنا نگاه داشتنِ خواننده از اصول و سرچشمهها، او را از همان آغاز به یک سردرگمیِ ناخواستهای دچار میسازد. او در نگرش و تفکرش به یک به همریختگیای کشانده میگردد که تا مدتها فقط دردِ آن را با خود میکشد درحالیکه نه درمانی مییابد و نه حتی امیدی به درمان دارد. این موجب میگردد که فهم و درکِ مطالب برای او از یک سختیِ ناچار، برخوردار است و او حتی متوجه نمیشود که این سختی از کجا آمده است. بسیاری از سختفهمیها از پیچیدگیِ مباحث نیست بلکه از پیچیده کردن و پیچیده گفتنِ آنهاست. بسیاری از پیچیده کردنها و گفتنها نیز از رویِ عمد نیست بلکه به همین طرح نشدنِ مباحث از ریشهها و اصول برمیگردد. این تباهی را میتوان تباهی در فهم نامید.
اما دیگر تباهیِ این غفلت، هنگامی آشکار میگردد که بخواهید سخنی نو به میان آورید و مانند دیگران، پیشرفتی به کارتان بدهید. اینجاست که درجا میزنید و چون به سرچشمهها دسترسی ندارید، هرگز نخواهید توانست تفکری نو و پیشرفت دهنده بیاورید و طرحی نو دراندازید.
چون اصول، ریشه در سرشتِ ما دارد، فقط با کمی توجه فوراً دریافت میگرددو چون جایگاه محکمی در وجودمان دارد، لذا با آغاز از آنجا، هم، آسانیِ فهم، و هم، استحکامِ آنرا بهمراه خواهیم داشت، انشاءالله!.
و اما گلِ سخن این نوشته این است که مهندسیِ کنترل، ریشه در موضوعِ هدایت دارد. هدایت نیز، کارِ خداوند است که رب همة عالَمهاست. خواهشمندم گوش فرا دهید: سبح اسم ربک الاعلی* الذی خلق فسوی* والذی قدر فهدی*....، تسبیح کن اسم پروردگار والا مرتبهات را* آنکه آفرید پس پرداخت نمود* و همانکه مهندسی نمود پس هدایت کرد*..... یا بشنوید که حضرت موسی علیهالسلام وقتی پرودگارش را به فرعونیان معرفی میکند، میفرماید: ربنا الذی اعطی کل شیءٍ خلقه ثمَّ هدی* پروردگار ما همان کسی است که عطا فرمود به همه چیز، آفرینشاش را سپس هدایت نمود*
ولی در این هدایت، نقشی را ما متعهدیم که ایفا کنیم و آن نیست مگر تقوا. پروردگار ما همة آنچه برایِ هدایت و رهنمونیمان به سعادتِ ابدی و جاودانی نیاز بوده است، فراهم و آماده نموده است. از جمله، تواناییِ گزینشِ تقوا و ضد آن فجور را ! و نفسٍ و ما سویها* فالهمها فجورها و تقویها* و ضمناً آموخت که: قد افلح من زکیها* و قد خاب من دسیها*...، و به نتیجه رسید کسی که پاک ساخت* و به نتیجه نرسید کسی که دسیسه نمود*.... تقواست که در اختیار ماست و به وفایِ به آن، پیمان بستهایم!
در ادامة این نوشته به موضوعاتِ بسیار اصلی و آغازینِ هدایت که در قرآن آمده است، پرداخته میشود. از جملة آنها که میتوان نام برد: مفهوم هدایت، ارتباطِ تقوای خداوند با هدایت، لزومِ همزمانیِ دو تقوا، توکل در تصمیمسازی و نایقینیها، تقوایِ خداوند در فنون. سپس برایِ نمونه،دو موضوعِ بسیار کلی از نتایجی که با استفاده از دیدگاهی که قرآن میدهد، بدست داده میشود: یکی، استخراجِ یک اصلِ کلی برای طراحیِ کنترل کننده و دیگری، استخراجِ تعریفی جامع برای پایداری.
هدایت یعنی چه؟
هدایتِ هر چیزی یعنی بردنِ آن در راهی! پس چند چیز پیش از هدایت برای چیزی که میخواهد هدایت شود، مفروض است. به او زمان یا مفهومِ تغییر، مفروض است. این تغییر نیز گونههایی دارد. بردنِ او یعنی تغییری را در آن ایجاد نمودن! ادامة این تغییرات در فاصلة زمانیای منجر به تغییرِ او از جایی که بوده به جایی دیگر که هم اکنون هست میشود که این همان هدایتِ اوست از آن به این!
حال اگر راههایی هست، پس راههایِ گوناگون با هم چه فرقی دارند؟ آدمی ابتدا توجه میکند که راههایی که خداوند میبرد، ستایشبرانگیز و عالَمها همه تحتِ پرورشِ او هستند(الحمدلله رب العالمین[1_1.2]). سپس توجه دارد که عالَمهای چون او یعنی انسانها میتوانند در پرورش، این راهبری را از خداوند بخواهند و میتوانند نخواهند!(اهدنا الصراط المستقیم[1_1.6])
آنانکه نخواستهاند روشن است که راهبری نشده و لذا نعمت برشان سرازیر نگردیده و برعکس یا مورد خشم قرار گرفتهاند و یا بهرحال به نوعی، راهگم کردهاند یا اصطلاحاً گمراه شدهاند[1_1.7]. از همینجا بوده است که موضوعِ پیشرفتن و در مقابلِ آن پیشنرفتن، برای ما مطرح گردیده است.
همین است که در قرآن عمدتاً وقتی از هدایت سخن میرود، منظور همان راهبریِ خداوند است که حتماً پیشرفت را در پی دارد و در پایان به بهشتِ او منجر میگردد و این با قرینة معنوی معمولاً حذف شده است و به بقیة هدایتهای مقابلِ آن که باعثِ عدمِ پیشرفت میگردد، ضلالت یا گمراهی گفته شده است. فقط در یکجا گفته میشود که شیطان بسویِ عذابِ سعیر راهبری میکند که در واقع به گمراهی کشاندنِ شیطان را راهبریِ او نامیده است[].
فرعون و فرعونیان و مدعیان دروغین دیگر را نیز قرآن یادآور میشود که خود را راهبرِ مردم به پیشرفت معرفی میکردند ولی قرآن تأکید دارد که اینان واقعاً راهبریِ مورد ادعای خود را نکردند.
پس قرآن تأکید دارد که اِنَّ هُدی اللهِ هوالهدی، راهبریای که خداوند میکند تنها و تنها راهبریای است که موجب پیشرفت است و جز آن نوعی گمراهی است. تن دادنِ به این راهبری را قرآن "اهتدا" نامیده است.
هدایت، بیتقوی ممکن نیست!
با این مقدمات میرویم سراغ اولین و شاید مهمترین درس دربارة هدایت که قرآن در پاسخ به خواستِ ما که از او هدایت میخواهیم، داده است. قرآن پس از بسم الله الرحمن الرحیم الم، میفرماید: *ذلک الکتاب لاریب فیه هدیً للمتقین* وقتی که آن کتاب را که ریبی درش نیست را معرفی میکند، تأکیدِ مطلق میکند که: هدایت شدن برای تقویپیشهگان است که نتیجة کامل و نهایی میدهد: *اولئک علی هدیً من ربهم و اولئک هم المفلحون*[1_2.1-5]
اساساً قرآن شرط اصلی و غیر قابل معاملة پیشرفت را داشتنِ اکسیری بنام "تقوی" میداند و بدون آن بر مسیرِ این پیشرفت قرار گرفتن را غیر ممکن میداند. یعنی اگر عالَمی بدون تقوی باشد هرگز توقع نداشته باشید که پیشرفتی حاصل کند.
تقوی، دقیقاً، یعنی چه؟
تقوی بنا به نص صریحِ همة مترجمین یعنی ملاحظة خطا و انحراف و نگهداریِ خود از آن، پرهیزگاری از خطا و یا پروایِ از خطا. به یک نمونه توجه کنید:الوِقَایَةُ: حفظُ الشیءِ ممّا یؤذیه و یضرّه[5].
پس تقوی شامل حداقل دو کارِ اساسی است: 1) خطاسنجی 2) اقدام لازم و مقتضی علیه خطا یا خطاگریزی. این قسمت دوم میتواند جلوگیری از خطایِ پیشبینی شده و یا جبرانِ خطای پیشآمده، باشد. خلاصة این داستان در شکلِ 1 آمده است.
شکل 1
دربارة تقوی، شرح و بسطهای فراوانی را هم در قرآن و هم از معصومین علیهمالسلام باید دنبال نمود ولی در اینجا ما فقط به عنوانِ یک سر فصل آوردهایم و لذا فقط معنیِ کلیِ آن دنبال شده است.
ملاحظة خطا از چه چیزی؟ تقوایِ خداوند را داشتن یعنی چه؟
حال پرسش این است که در این ملاحظهکاری باید با ملاحظة چه چیزی خطا را تشخیص دهیم قاعدتاً باید معیاری برای سنجش سره از ناسره در دست باشد تا خطا معنی پیدا کند. این موضوع با حوصلة فوقالعادهای در قرآن آمده است که: فقط و فقط شما باید ملاحظة خدا را بکنید و بس! که به این مهم، گفته میشود: تقوایِ خدا را داشتن. وقتی فرمانِ اتقوالله در قرآن را میشنوید یعنی ملاحظة خدا را بکنید. یعنی بر اساس خدا، خطاسنجی کنید و اقدام علیه خطا کنید! خداوند در قرآن و دیگر کتب آسمانی میفرماید "فایای فاتقون"[1_2.40] یعنی فقط ملاحظة مرا بکنید و بس! حال ببینید چقدر دقیق و مختصر و مفید معصوم میفرماید: تقوایِ خدا یعنی حضور در جایی که خدا گفته حضور یابی و عدم حضور در جایی که خدا نهی از حضور کرده است[]. تقوایِ هر چیزی را داشتن را نیز میتوان به همین ترتیب یافت. شکلِ 2 این داستان را نمایش داده است.
شکل 2
لذا آنکسی که تقوایِ خدا را پیشة خود کرده باشد، بر مرکبِ هدایتِ او سوار است و به نتیجه خواهد رسید. توجه به یک نکتة اساسی کارگشا است و آن اینکه: متقی در هر کاری، باید تقوایِ خدا را داشته باشد. در واقع هر کاری که او میکند میتواند تقوایِ خدا را لحاظ کند یا نکند! این تقوا تنها بر بخشی از کارهایِ او حاکم نیست بلکه بر تمامی کارهای او حاکم است. این موضوعِ بسیار مهم در قسمت بعدی روشنتر خواهد شد.
تقوایِ خدا، دو قسمتِ کلی دارد
*یا ایهاالذین امنوا اتقوالله ولتنظر نفسٌ ماقدمت لغد واتقوالله ان الله خبیرٌ بما تعملون*این آیة بینظیر در قرآن به زیبایی و سادگی هر چه تمام وظیفة تقواییِ ما را به دو بخشِ کلیِ تقوایی سامان میبخشد. بخش اول این است که نفس(خود) باید بنگرد و ببیند چه پیش میفرستد برای فردایِ خود و در این نگریستن تقوایِ خدا را داشته باشد. که این تقوا یعنی هر گونه که دیگران راهنمایی کردهاند نباید بنگرد و بلکه دقیقاً با آن بینشها و بصیرتهایی که خدا داده و به او آموخته بنگرد، به قول قرآن کورکورانه ننگرد بلکه با چشمهایی که خدا برای او باز کرده و یعنی با نورِ خدا بنگرد و به این ترتیب خوب بیابد که برایِ فردای خویش چه پیش میفرستد.
این قسمت یعنی علم بدست آورد که هر یک از اعمالِ او چه خروجیای را برایِ او رقم خواهد زد. این علمی است که او مرتباً باید در کسب آن کوشا باشد. پس کارِ او در فرآیندی که خدا بر آن حاکم است، خروجیای خواهد داشت که آخرِ کارش را تعیین میکند. همین جاست که ملاحظة خدا و فقط خدا معنی دارد. خدا که حاکم است را باید در این شناسایی دخیل نمود و نه هیچ چیز دیگر را. همه چیز با قانون و قاعدة اوست و نه کس دیگر پس بی معنی است که در این شناسایی ملاحظة دیگری جز آنچه او فرموده، لحاظ شود، دخیل گردد و البته ملاحظاتِ او را که فرموده، کاملاً در نظر نگرفتن نیز بیتقوایی است.
بخش دوم نیز پس از ملاحظة خروجی است که باید با لحاظِ آنچه خدا انتظار دارد و فرمان داده که باید باشد، مقایسه گردیده و تقوایِ لازم نسبت به مسیری که خدا تعیین کرده و میکند تطابق داده شده و مراقبت گردد که خطاسنجی و اقدام لازم صورت پذیرد که همانا خداوند به هر آنچه میکنید کاملاً با خبر است.
شکلِ 3 این دو بخش را در کنار هم و در خدمت یکدیگر نشان میدهد که چگونه روند پیشرفتِ هر کس را میتواند موجب گردد.
شکل 3
رفتارِ مقابل نیز در آیة بعدی یادآوری شده که در هر یک از دو تقوا ممکن است خداوند به فراموشی سپرده شود و لذا جز انحراف از مسیرِ پیشرفت چیزی بدست نمیآید: و لا تکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم اولئک هم الفاسقون*
در اینجا لازم میدانم عیناً نظرِ حضرت علامة طباطبایی در المیزان را ذیل این آیة شریفه بیاورم:
"و معناى آیه چنین است: اى کسانى که ایمان آوردهاید با اطاعت از خدا تقوى به دست آورید، اطاعت در جمیع اوامر و نواهىاش، و نفسى از نفوس شما باید در آنچه مىکند نظر افکند، و ببیند چه عملى براى روز حسابش از پیش مىفرستد، آیا عمل صالح است، یا عمل طالح. و اگر صالح است عمل صالحش شایستگى براى قبول خدا را دارد، و یا مردود است؟
و در جمله" وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ"، براى بار دوم امر به تقوى نموده، مىفرماید: علت اینکه مىگویم از خدا پروا کنید این است که" إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ" او با خبر است از آنچه مىکنید. و تعلیل امر به تقوى به اینکه خدا با خبر از اعمال است، خود دلیل بر این است که مراد از این تقوى که بار دوم امر بدان نموده، تقواى در مقام محاسبه و نظر در اعمال است، نه تقواى در اعمال که جمله اول آیه بدان امر مىنمود، و مىفرمود:" اتَّقُوا اللَّهَ".
پس حاصل کلام این شد که: در اول آیه مؤمنین را امر به تقوى در مقام عمل نموده، مىفرماید عمل شما باید منحصر در اطاعت خدا و اجتناب گناهان باشد، و در آخر آیه که دوباره امر به تقوى مىکند، به این وظیفه دستور داده که هنگام نظر و محاسبه اعمالى که کردهاید از خدا پروا کنید، چنان نباشد که عمل زشت خود را و یا عمل صالح ولى غیر خالص خود را به خاطر اینکه عمل شما است زیبا و خالص به حساب آورید.
اینجاست که به خوبى روشن مىگردد که مراد از تقوى در هر دو مورد یک چیز نیست، بلکه تقواى اولى مربوط به جِرم عمل است، و دومى مربوط به اصلاح و اخلاص آن است. اولى مربوط به قبل از عمل است، و دومى راجع به بعد از عمل."
یک نمونه:
خداوند فرمان داده است که برای خدا شریک نگیرید و اذ قال لقمان لابنه و هو یعظه قال یا بنی لا تشرک بالله ان الشرک لظلم عظیم*[1_]! خوب! کسی که تقوای خدا دارد این فرمان را نصبالعین خود قرار داده و مراقبت بسیار خواهد نمود تا تقوایِ این فرمان را داشته باشد(به شکلِ 4 توجه کنید). اما برای این کار لازم دارد تا بداند چه کارهایی از او بوی شرک میتواند داشته باشد تا بتواند از آنها پرهیز کند. یعنی باید علم پیدا کند که چه عملهایی از او شرکآلود است و چه عملهای او علیهِ شرک است. یعنی در اعمالی که شبانهروز چه بصورت منظم در حال انجام است و چه بصورت پیشامدی، او باید حواساش جمع باشد و ببیند چه پیشمیفرستد، آیا شرک یا مقابلة با شرک برایِ فردایِ خود میسازد؟ و این همان معرفت و شناختی است که باید پیدا کند تا بتواند حلقة هدایتیِ خود را سامان بخشد.
به بیانِ شکلِ4 یعنی باید ببیند، uهای ممکنة از او چه yهایی را برایِ فردایِ او پیشمیفرستد؟ تا بتواند با فرمان داده شده مقایسه نموده و تقوایِ لازم را اعمال نماید. و اما نکتهای که درحال تأکید آن هستم این است که برای یافتنِ آن شناخت و معرفت نیز باید تقوایِ خدا را داشته باشد تا آن شناخت نیز هر چه دقیقتر و بیخطاتر باشد.
شکل 4
برای فهمِ بهتر این مثال کافی است توجه کنید که بسیاری از کارهایی را که مردمانِ موحد، کافر، مشرک، منافق و غیره انجام میدهند به لحاظ ظاهری، عناوینِ مشابهی دارند. میخورند، میخوابند، کشت و زرع میکنند، تجارت میکنند، درس میدهند و درس میگیرند و....، خوب! چه چیزی است که کارِ آنها را از هم متمایز میکند؟ پاسخ این پرسش همان شناختی است که لازم است کسب گردد. در واقع آنچه ایشان در همین کارهایِ ظاهراً "هم عنوان" به اجرا میگذارند در آنچه برایِ خود پیش میفرستند، کاملاً فرق دارد. حال اینکه شناسایی کنیم که از دیدگاهِ فرمانِ عدمِ شرک(یعنی همان yd)، کدام کارِ اختیاریشان(یعنی همان uها)، چقدر مشرکانه و چقدر ضد مشرکانه بوده است و خلاصه چه بوده است(یعنی y)؟. این همآن هست که باید به دقت، مورد نظر قرار گرفته و بدست آید؟ این همان "ولتنظر ما قدمت لغد" هست و این همان شناختی است که باید نسبت به "عالَمِ خود" بدست آوریم.
حال فرض کنید، من که معلمی شغلِ اصلیام هست، خوب که خدا توفیقام میدهد، میبینم که در خوب ارائه کردنام دقت میکنم ولی برای من، نظرِ دانشجویان و یا نظری که مدیرانِ بالاسریام میدهند بسیار مهم شده بگونهای که گاه سعی میکنم مورد پسندِ آنها نیز واقع گردم و کارهایی را سامان میدهم که خشنودیِ آنها را فراهم سازم و در این کارها خشنودیِ خدا نیست که مقدم است و باعثِ آن کارها باشد بلکه بخاطرِ دیگرانِ غیر خدا، انجام میدهم و نه بخاطرِ خدا، که این یعنی در کارم(هر چند میتواند کارِ ناشایستی هم نباشد) اخلاص ندارم. خوب این یعنی yd که در آخرت، عملِ با اخلاص پذیرفته میشود، با yیِ کنونی که مقایسه میکنم خطایِ e دارد. تا اینجا توفیق داشتهام که تشخیص دهم خطا دارم و در آخرِ کار برایام چیزی نصیبام نشده است(و ما له فیالاخره من نصیب![1_])، این ابتدایِ تقوا است ولی این همة تقوا نیست و همانگونه که گفته شد، لازم است اقدامی درست برای جبران و تصحیحِ این خطا انجام دهیم. اینکه فقط مونیتور کنیم خطا را، کافی نیست بلکه باید پس از خطاسنجی اقدام و جبران علیه خطا کنیم.
در اینجا باید علم و شناختی داشته باشم تا بدانم چه عملهایی از من میتواند این اخلاصِ معلمیام را بیشتر کند و شرکورزیام را کاهش دهد؟!. حال فرض کنید به نحوی آموخته باشم و شناخت پیدا کرده باشم دربارة "نتیجهگیریِ اعمالِ خودم"(همان سامانة تحت هدایت) که: اگر حضورِ قلبام در نماز(همان بهترین یاد خدا) را بیشتر کنم، شرکورزیام کاهش خواهد یافت. توجه کنید این یک علمی است که باید پیشتر یافته باشم وگرنه نمیدانم باید چگونه با شرکورزیام مقابله کنم!. خوب حالا اقدام میکنم که در نمازم بیشتر حضور داشته باشم تا انشاءالله این باعث شود اخلاصام جبران گردد. البته بخوبی میدانید که مثلاً این باعث خواهد شد تا آن کارهایی را که از خشنودیِ خدا شروع نشده بود، دیگر انجام نداده و توجه کنم که اگر آن کارها از خشنودی و دستوراتِ خداوند هست فقط و فقط بدلیلِ اینکه خدا گفته بانجام رسانم. یادآوری خدا در من باعث خواهد شد که او برای من بزرگتر از همه شده و دیگر کمتر کاری را برای غیرِ او بانجام رسانم.
توکل و اینکه شناختِ ما، چقدر میتواند دقیق و درست باشد؟
بنابه دستور قرآن،همانگونه که بالاتر نیز آمد، لازم است این شناخت نیز با تقوایِ خدا بدست آید و این یعنی باید همة آنچه خدا یاد داده را بکار گرفته و تا جاییکه ممکن است هر چه دقیقتر و روز به روز بهتر از دیروز شناخت یابیم تا بتوانیم در این چرخة هدایت بهتر و بهتر عمل کنیم.
اما بخوبی میدانیم که این شناخت بهرحال به کمالی که خداوند میداند نمیرسد و این است که ما اصطلاحاً در عمل، همواره باید به خداوندِ متعال توکل کنیم. خداوند آموخته است که هر آنچه به شما آموختهام را عمل کنید تا بیشتر نیز به شما بیاموزم.
بسیاری به اشتباه تصور میکنند که توکل به خداوند نوعی بیتدبیری به همراه دارد!، این عموماً یا ناشی از نوعی وسواس و یا در مقابل نوعی سادهانگاری در همین شناخت است. برخی آنقدر خود را در شناخت یافتن، مطلق میپندارند که هیچ نقصی در شناخت خود را بر نمیتابند و میخواهند یکباره به شناختِ کاملی که نزد خداوند است، دست یافته و سپس دست به اقدام بزنند. و چون هر چه تلاش میکنند بیشتر در مییابند که شناختشان هرگز به شناختِ کاملِ خداوندی نخواهد رسید، لذا به نوعی وسواس گرفتار شده و حتی بر اساسِ آنچه تاکنون دریافتهاند را نیز اقدام نمیکنند و به خیال خود منتظر است تا دریافتش کاملِ کامل گردد.
نقطة مقابلِ این کسانیاند که پیش از اقدام، کوچکترین مطالعهای دربارة نتیجة اقداماتِ خود نمیکنند. حتی مطالعهای دربارة اقدامات گذشتة خود ندارند تا عبرتی گرفته و دقیقتر اقدامات بعدی را تدبیر و برنامهریزی کنند. این افراد به پیشرفتِ خود در شناخت قائل نیستند و هر آنچه بصورت اولیه متوجه شدهاند را مبنایِ همة اقدامات خود تا آخر قرار میدهند.
قرآن و اهل بیت هر دوی این دو نوع رفتار را درست نمیدانند. ملاحظه بفرمایید که قرآن میفرماید: و فوق کل ذی علمٍ علیمٌ*و بالای هر دارای دانشی، دانایِ دانایی است[1]. یعنی دانش روز به روز میتواند که کاملتر گردد ولی حق نداریم به آنچه میدانیم جهل بورزیم. و باید که مطابق آنچه میدانیم اقدام کنیم. ملاحظه کنید که حضرت علی علیهالسلام چه میفرمایند: لا تجعلوا علمکم جهلاً و یقینکم شکاً، اذا علمتم فاعملو و اذا تیقّنتم فاَقدموا* نگذارید دانشتان را به نادانی و یقینتان را به شک، هر هنگام که دانستید، عمل کنید و هر هنگام که یقین حاصل کردید اقدام کنید.[M_]
به عنوان مثال قرآن دستور میدهد طعامی را که میخورید، خوب بررسی و مورد مطالعه قرار دهید. ولی آیا قرآن میگوید که آنقدر این مطالعه را کش دهید تا از گرسنگی بمیرید؟ هرگز! بلکه تا جاییکه مهلت و فرصت و وسعت دارید مکلف هستید و نه بیشتر. خداوند از طرفی میفرماید: لا یکلف الله نفساً الا وسعها*[] اگر در وسعتتان شناختی نیافتید مبنی بر اینکه طعامی که در اختیار دارید از پاکی به ناپاکی گراییده باشد، پس بر شما واجب میگردد که به عنوان یک روزیِ پاکیزه آن را بخورید.
لذا باید که ما به نتیجة اقداماتمان بخوبی توجه نموده و آنها را مورد بررسی و تدبیر قرار دهیم ولی این تدبیر و برنامهریزی باید برای اقدامِ کنونی باندازة دانش و شناختِ کنونی سامان داده شود نه بیشتر و نه کمتر! و اقدامات ما نیز در محدودة زمانی و مکانی و محیطیِ خودش معنی پیدا میکند وگرنه اساساً منتفی میشوند و دیگر امکان اقدام از ما سلب شده و فرصت از بین میرود.
حال با اینکه بخوبی میدانیم، آنچه نمیدانیم نیز وجود دارد و ما حتماً نقص در دانش داریم ولی همینکه از طرف دیگر میدانیم که خداوند از ما خواسته با همین علم ناقص اقدام کنیم، حال اینکه با خیالی آسوده اقدام میکنیم یعنی توکل به خداوند نموده و اقدام کردهایم. یعنی: اگر هر آنچه از نادانستنیها نیز پیش آید، خداوند پیش آورده و لذا حتماً محافظت از ما را خواهد داشت و حمایت نموده و وکالت خواهد نمود و جای هیچ نگرانی نیست. و شاورهم فیالامر فاذا عزمت فتوکل علی الله
فرضهای ساده کننده در موارد فنی
بعنوان یک جمعبندیِ ساده در موارد فنی، اکتفا میکنیم به اینکه: لابد در راستایِ تقوایِ خداوند است که y تا جاییکه ممکن است، بدستِ ما، به yd نزدیک و نزدیکتر باشد. ضمناً ورودیِ uی مورد نظر نیز، با رعایتِ تقوایِ او اختیار شده است و همینطور شناختِ تاکنونِ ما از این ورودی به خروجی یعنی G نیز با رعایت تقوایِ او بدست آمده است. شاید به دلیلِ همین فرضیات است که همواره ما به یک مسئلة سادهتر از هدایت توجه داریم و نامِ آن را کنترل نامیدهایم و شاید کلمة کنترل به کلمة تقوی نزدیکتر باشد تا به کلمة هدایت. هنگامیکه در بارة فردی میگوییم: او انسانی با کنترل است در واقع گویی میگوییم او فردی با تقوا است.
در آغاز یک نمونة فنی که تقریباً همگی با آن آشنا هستیم را مورد توجه قرار میدهیم و سپس سعی میکنیم ببینیم آیا میتوانیم آن مسئله را به مسئلة نسبتاً سادهتری که در بالا آمد، کاهش دهیم.
منبع سایت:http://miracleofquran.org